به بهشتنمیرویم اگر مادر انجا نباشد

فردا نه

چند ساعت بعد هم نه

چند دقیقه بعد هم نه

همین الان برای مادرت کاری کن

اگر زنده است دستش را. اگر به اسمان رفته قبرش را.اگر پیشت نیس یادش را.

اگه قهری چهره اش را.اگه اشتی هستی پایش را بببوس

هی فلانی ....خوب گوش کن..........!با شروع هر صبح فکر کن

تازه به دنیا امده ای..........مهربون باش و دوست بدار.....شاید

فردایی نباشد.....و شاید فردایی باشد.....اما عزیزی نباشه

تا دوستش بداری......!!!

در خلوت كوچه هایمـــــــــــــ
باد می آیدــــــــــ
اینجا من هستمــــــــــــ ؛
دلـــــــــم تنگ نیستـــــــــــــ....
تنها منتظر بـــارانـمـــــــــــــــ
تا قطره هایش بهانه ایی باشندـــــــــــــــ
برای نم ناك بودن لحظه هایمـــــــــــــ
و اثباتیـــــــــــــ بر بی گناهی چشمانمـــــــــــــ

₪ قبل از تولد و براے بدنیا آمدن

₪ خودمان را در دریایے از آب قرار میدهیم

₪ بعد از تولد و براے زندگے

₪ در اقیانوسے از هوا

₪ و با مردن

₪ در میان خروارها خاك

₪ امیدوارم ایـن چرخہ را با آتش تكمیل نكنیم

₪ خدایـ❤ـا پناه بر تو از ایـن دنیا

₪ خدایـ❤ـا در ایـن سفر پر بلا

₪ آب و باد و خاك را تحمل كرده ام

₪ از آتش بہ تو پناه مے برم

₪ مسافرم

گاه دلتنگ مے شوم


دلتنگتر از ہِمہِ دلتنگے ہِا

گوشه اے مے نشینم

و مے شمارم

صداے شڪستن ہِا را

نمے دانم من ڪدام امید را نا امید ڪرده ام

و ڪدام خواہِش را نشنیدم

و بہِ ڪدام دلتنگے خندیدم

ڪہِ این چنین دلتنگم

دلتنگم . . .

وااااا چه خوش مزه

منممممم می خوام


کاش دلها آنقدر پاک و خالص بودند که دعا ها قبل از پایین آمدن دست ها مستجاب می شد …

کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک کویر می کرد …

کاش واژه حقیقت آنقدر با لبها صمیمی بود که برای بیان کردن آن نیازی به شهامت نبود …

کاش مهتاب با کوچه های تاریک آشنا بود …

کاش بهار آنقدر مهربان بود که باغ را به دست خزان نمی سپرد …

و ای کاش دوستی  به قدری حرمت داشت که شکستنش به این زودی ها رخ نمیداد

نیازی نیست اطرافمان پر از

آدم باشد

همون چند نفری که اطرافمون هستند

ادم باشد کافیه...........!!!

ساکنان دریا پس از مدتی صدای دریا را نمیشنوند.

چه تلخ است قصه عادت

 

آموختم :


که خدا عشق است و عشق تنها خداســــــــــــــــت

آموختم:

که وقتی نا امید میشوم خــــــــــــــــدا با تمام عظمتش،

عاشقانه انتظار میکشد تا دوباره به رحمتش امیدوار شوم

آموختم:

اگــــر تا کنون به آنچـــــــــ
ـــــــــــه خواستم نرســـــــــــیدم،

خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
ا برایم بهترش را در نظر گرفته

آموختم:

که زندگی سخت است

ولی من از او سخت ترم...

عکس های عاشقانه و رمانتیک | عکس عاشقانه | عکس احساسی | عکس عاشق تنها | عکس عاشقانه دختر تنها | عکس احساسی دختر و پسر | عکس رمانتیک و عاشقانه | عاشقانه | عکس عاشقانه غمگین | عکس عاشقانه دختر و پسر | love | عشق

برایِ آخرین بار
دست می‌‌کشم
به زوایایِ پر خاطره ی این خانه
خاطره‌های دور
بودن‌هایی‌ بسیار دورتر از گنجایشِ ذهنِ خسته ی من
گلدان‌های شمعدانی را
می‌ بخشم به همسایه
چادر گلدارم را به خواهرِ کوچکم
و ترک می‌کنم...
دنیایِ این چهار دیواریِ پر انتظار را
ترک می‌کنم
پنجره‌ای را
که به خالی‌ِ کوچه باز میشود
میروم
از درب‌های آشنا
از درختانِ محله
از میدان بزرگ
از گذشته ی خودم فاصله میگیرم
از کنارِ آدم ها، بی‌ هیچ نگاهی‌ در چشمانشان ، می‌‌گذرم
و چمدانِ دستم فریاد میزند
" آمدنی اگر نیست ... رفتنی باید "

ساده هستم
ساده می بینم

ساده می پندارم زندگی را

نمیدانستم جرم می دانند سادگی را

سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم

ساده می مانم…

ساده میمیرم…

اما…

ترک نمی گویم پاکی این سادگی را …

به امید اینکه روزی بشنوم آن نوای خوش را...

جوان است و امید هایش...

ارباب ابن ارباب !!!! مرا دریاب...

به کسی چه که من گنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــهکارم
به امـــــــــــــــــــــامـــــــــــــــم
پناه آوردم